زين وداع آتشين ، کز شهر قرآن میکنی آستان وحی را ، بی تاب و حيران میکنی
ای که با جمعی پريشان ، از مدينه میروی قلب زهرا را ، ز حال خود پريشان میکنی
تا ابد بنياد غم ، از غصه ات ماند بپا کاخ شادی را چرا با خاک يکسان میکنی ؟
ای که مصباح هدايت هستی و فلک نجات از چه با اين اشکها ايجاد طوفان میکنی ؟
با عزيزان میروي و ، زادگاه خويش را پيش چشم فاطمه ، خالی ز جانان می کنی
سينه بشکسته او ، رفت از يادش دگر با دلی بشکسته هجران را چو عنوان میکنی
مصطفي را قصه پيراهنت مدهوش کرد زينب از اين پيرهن بردن ، پشيمان میکنی
اي ذبيح کربلا ، جانها فدای حج تو ای که خود را در منای عشق ، قربان میکنی
در طوافت کعبه بر گرد تو می گردد حسين کآمدی ، در بيت حق ، تجديد پيمان می کنی
اشک بيت الله میجوشد ، ز چشم زمزمش از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران میکنی
کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسيناين حرم را ، ز فراقت ، جسم بی جان میکنی
مروه گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صفا کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان میکنی
نهضت خونين تو ، سرمشق آزادی بود بهترين تعليم را ، از درس قرآن میکنی
جان فدای تربت تو ، اي طبيب جسم و جان درد عالم را به درد خويش درمان میکنی
ابر رحمت می شود ، اين چشمه اشکت ( حسان ) ز آن ، تاريک قبرت ، نور باران میکنی
شاعر: حبیب الله چایچیان(حسان)
نظرات شما عزیزان: